راه هاي کسب تقوا از منظر قرآن و روايات (1)
در قرآن کريم و روايات وارده از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) و ائمه اطهار (عليهم السّلام) به دو راه و روش اساسي براي کسب تقوا اشاره شده که عبارتند از:
1- توجه به اهداف اخروي؛
2- عشق به خداوند متعال.
1- توجه به اهداف اخروي
دقت و تأمل در آيات قرآن کريم نشان مي دهد که از مهم ترين مسئوليت هايي که بر عهده همه پيامبران گذارده شده، بيم دادن امت هاي خود از عذاب جهنم ( که نتيجه خروج از بندگي و اطاعت خداوند متعال است ) و بشارت دادن آنان به بهشت و نعمت هاي جاويدان آن ( که حاصل اطاعت از خدا و رسول مي باشد ) بوده است.خداوند متعال مي فرمايد:
( کَانَ النَّاسُ أُمَّةً وَاحِدَةً فَبَعَثَ اللَّهُ النَّبِيِّينَ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ ): (1) مردمان، جملگي بر يک آيين و عقيده [ ي باطل و کفر ] بودند، پس خداوند پيامبران را برانگيخت تا نويد دهنده [ به بهشت ] و بيم دهنده [ از دوزخ ] باشند.
و در جاي ديگر مي فرمايد:
( رُسُلاً مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ لِئَلاَّ يَکُونَ لِلنَّاسِ عَلَى اللَّهِ حُجَّةٌ بَعْدَ الرُّسُلِ وَ کَانَ اللَّهُ عَزِيزاً حَکِيماً ): (2) پيامبراني [ را فرستاد ] که بشارت دهنده و بيم دهنده باشند، تا پس از آن ديگر مردم در برابر خداوند بهانه اي [ براي نافرماني و بي خبري خود ] نداشته باشند که خداوند عزتمند و حکيم است.
و نيز مي فرمايد:
( وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلاَّ مُبَشِّرِينَ وَ مُنْذِرِينَ فَمَنْ آمَنَ وَ أَصْلَحَ فَلاَ خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَ لاَ هُمْ يَحْزَنُونَ ): (3) و ما پيامبراني را نمي فرستيم، مگر براي بشارت دادن و بيم دادن مردم. پس هر آنکه ايمان آورد و راه صلاح در پيش گيرد، نه او را هراسي باشد و نه اندوهگين شود.
همچنين در خصوص خاتم الانبياء پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) مي فرمايد:
( إِنَّا أَرْسَلْنَاکَ بِالْحَقِّ بَشِيراً وَ نَذِيراً ): (4) [ اي پيامبر ] ما تو را بر طريق حقيقت و به عنوان بشارت دهنده و بيم دهنده برانگيختيم: ( وَ مَا أَرْسَلْنَاکَ إِلاَّ کَافَّةً لِلنَّاسِ بَشِيراً وَ نَذِيراً ): (5) [ اي پيامبر! ] ما تو را برانگيختيم تا بشارت دهنده و بيم دهنده تمامي مردمان باشي.
راغب اصفهاني در مفردات در توضيح معناي بشير و نذير آورده است:
بشارت دادن از واژه بشره ( به معناي پوست ) گرفته شده و به معناي رساندن خبري شاد کننده به کسي است؛ زيرا وقتي شخص خوشحال مي شود، خون به پوست صورتش مي دود؛ همان گونه که آب به برگ درخت مي رسد. انذار نيز به معناي دادن خبري است که موجب بيم و هراس مي گردد. (6)
از اين رو، قرآن کريم در وصف مؤمنان مي فرمايد:
( تَتَجَافَى جُنُوبُهُمْ عَنِ الْمَضَاجِعِ يَدْعُونَ رَبَّهُمْ خَوْفاً وَ طَمَعاً وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنْفِقُونَ ): (7) مؤمنان [ به هنگام شب ] بستر خويش را رها کرده و از روي بيم و اميد، خداي خويش را مي خوانند و از آنچه که به آنها روزي داديم [ در راه خدا ] انفاق مي کنند.
و معناي آيه فوق آن است که مؤمنان در دل شب، آن هنگام که چشم ها به خواب رفته و جسم ها آرام گرفته، به دعا و راز و نياز به درگاه پروردگار مشغول مي شوند، نه فقط از روي بيم و هراس از خداوند - که موجب نااميدي آنان از رحمت او شود - و نه فقط از روي ميل به پاداش الهي - آن گونه که خود را از خشم خداوند در امان ببينند - بلکه هم از روي هراس و هم ميل به پاداش الهي - او را مي خوانند. (8)
چنان که در کتاب هاي آسماني پيشين نيز آمده، پيامبران گذشته نيز همين روش را به کار بسته اند و قرآن کريم نيز آن را نفي نکرده، بلکه روش بيم دادن از عذاب دوزخ و تشويق کردن براي رسيدن به نعمت هاي بهشت را روش مناسبي براي تهذيب و اصلاح نفس دانسته است.
خداوند متعال مي فرمايد:
( أَمَّا الَّذِينَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحَاتِ فَلَهُمْ جَنَّاتُ الْمَأْوَى نُزُلاً بِمَا کَانُوا يَعْمَلُونَ * وَ أَمَّا الَّذِينَ فَسَقُوا فَمَأْوَاهُمُ النَّارُ کُلَّمَا أَرَادُوا أَنْ يَخْرُجُوا مِنْهَا أُعِيدُوا فِيهَا وَ قِيلَ لَهُمْ ذُوقُوا عَذَابَ النَّارِ الَّذِي کُنْتُمْ بِهِ تُکَذِّبُونَ ): (9) آنان که ايمان آورده، و عمل صالح انجام داده اند، بهشت برين جايگاه آنها است و اين پاداشي است در برابر آنچه که [ از اعمال خير ] به جا آوردند. اما کساني که تباهي و فساد کردند، جايگاهشان آتش دوزخ است؛ هرگاه که مي خواهند از آن بيرون روند، بدان باز گردانده مي شوند و به آنها گفته مي شود: بچشيد عذاب آتشي را که تکذيب و انکار مي کرديد و نيز مي فرمايد: ( إِنَّ اللَّهَ اشْتَرَى مِنَ الْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوَالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ الْجَنَّةَ ): (10) خداوند، جان و مال مؤمنان را از آنها مي خرد و در مقابل، بهشت را به آنها مي دهد.
از اين رو، حضرت اميرالمؤمنين (عليه السّلام) مي فرمايد:
« ارزش و بهاي جان هاي شما چيزي جز بهشت نيست، پس آن را به چيزي جز بهشت نفروشيد ».
بله، بهاي جان هاي ما بهشت است، نه مشتي مال و ثروت يا پست و مقام و رياست و ده ها هدف مادي زودگذر که صبح و شام بر سر کسب آن در ستيز هستيم.
در ادامه، قرآن کريم در وصف کافران مي فرمايد:
( إِنَّ الَّذِينَ کَفَرُوا بِآيَاتِ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ اللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ ): (11) براي آنان که به آيات و نشانه هاي خداوند کافر شدند، عذابي سخت خواهد بود و خداوند انتقام گيرنده شکست ناپذير است.
و از سخنان گهربار پيشواي پرهيزکاران حضرت علي (عليه السّلام) در اين باره است که مي فرمايند:
- « بدانيد که من هرگز چيزي پر ارزش، همانند بهشت نديدم که جويندگان آن در خواب غفلت باشند و چيزي هراس آور، چون دوزخ را نديدم که حذرکنندگان از آن به خواب رفته باشند ». (12)
- « بهشت کافي است، تا پاداش و اجر [ نيکوکاران ] قرار گيرد و دوزخ کافي است تا عذاب و کيفر [ بدکاران ] شود. » (13)
- « بهشت، هدف پيشي گيرندگان است و دوزخ، هدف کوتاهي کنندگان ». (14)
توصيف بهشت در روايات
ياران و شاگردان امامان معصوم (عليهم السّلام) همواره از آن بزرگواران تقاضا مي کردند که با توصيف بهشت و دوزخ، آنان را به بهشت و نعمت هاي آن ترغيب و تشويق کنند و از آتش دوزخ بيم دهند و باز دارند. از ابوبصير روايت شده که به حضرت امام صادق (عليه السّلام) عرض کردم: جانم به فدايت اي فرزند رسول خدا! مرا از بهشت و نعمت هاي بهشتي خبر ده. حضرت فرمود:اي ابوبصير! کم ترين و ساده ترين نعمت بهشت، آن است که رايحه دل انگيز آن از فاصله اي به اندازه پيمودن هزار سال در دنيا، به مشام مي رسد. پايين ترين افراد اهل بهشت در جايگاهي هستند که اگر تمامي اهل دنيا از جنتيان و آدميان به آن وارد شوند، خود دنيا و نوشيدني هاي آن ايشان را کفايت کند و چيزي از آن کاسته نگردد.
سپس فرمود:
پايين ترين درجات اهل بهشت از آن کسي است که چون وارد بهشت شوند، براي آنها سه باغ برپا گردد. وقتي به کوچک ترين آنها پا مي گذارد، همسران و خدمتکاران و رودهاي جاري و ميوه هاي دلخواه به اندازه اي در آن فراهم است که موجب روشني چشم و شادي دل او مي شود. اگر در اين حال خداي را شکر و سپاس گويد، به او گفته مي شود: سرت را بالا بگيرد و باغ دوم را بنگر.
اين نکته، بيانگر آن است که حتي در جهان آخرت هم شکر و سپاس موجب افزايش نعمت هاي خداوند متعال مي باشد که در قرآن کريم آمده است:
( لَئِنْ شَکَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّکُمْ ): (15) اگر شکرگذاري کنيد، [ نعمت ها را ] بر شما مي افزاييم.
سپس حضرت فرمود:
بنده به درگاه خداوند عرضه مي دارد: خدايا! فلان چيز را مي خواهم. خداوند تبارک و تعالي مي فرمايد: اگر آن را به تو بدهم، باز هم چيز ديگري مي خواهي؟ بنده گويد: بله، اين و آن و... را هم مي خواهم.
و اين طمع و خواسته بي حد و حصر انسان، نتيجه ي عشق او به کمال مطلق است و هر آنچه را که به او داده شود، بيش از آن مي طلبد. در ادامه، حضرت فرمود:
هنگامي که وارد باغ دوم مي شود و بار ديگر خداي را حمد و سپاس مي گويد، ندا مي رسد که: در بهشت را بگشاييد و به او گفته مي شود: سرت را بالا بگير و بنگر. پس چون دري از بهشت برين بر او باز مي شود، چندين برابر بيش از آنچه که قبلاً داشت در آن مشاهده مي کند. شادي و سرورش دو چندان مي شود و مي گويد: پروردگارا! حمد و سپاس بي شمار تو را که بر من منت نهادي و بهشت را نصيبم ساختي و از دوزخ نجاتم دادي.
ابوبصير گويد: در اين هنگام به گريه افتادم، سپس عرض کردم: فدايت گردم! بيشتر بگو! حضرت فرمود:
اي ابوبصير! در بهشت نهري وجود دارد که بر کناره آن زناني زيبارو، مانند گياه از زمين روييده اند. وقتي انسان مؤمني از کنار آن بگذرد و توجهش جلب شود و يکي از آنها را از زمين بچيند، خداوند مانند آن را از زمين مي روياند.
و اين گونه است که عطاي خداوند است که عطاي خداوند، نقص و کاستي نمي پذيرد، بلکه هر چه بيشتر مي بخشد، جود و کرم او فزون تر عيان شود؛ چنان که هر کجا گرسنگي و تشنگي يا خواسته و نيازي وجود دارد. عطا، جود و کرم خداوند نيز پديدار مي گردد: ( يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ کُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ ): (16) [ و هر چيز و ] هر کس که در آسمان ها و زمين است از خداوند [ نياز خود را ] مي خواهد و اوست که همواره در کار تدبير امور هستي است.
در ادامه ابوبصير گويد:
عرض کردم: فدايت شوم آيا آنان کلامي با اهل بهشت سخن مي گويند؟ حضرت فرمود: « بله سخني گويند که خلايق هرگز مانند آن نشنيده اند. پرسيدم: چه مي گويند؟ فرمود: مي گويند: ما همواره زنده هستيم و نمي ميريم. شاداب هستيم و پژمرده نمي شويم. هميشه حضور داريم و هيچ گاه غايب نمي شويم. خشنود هستيم و خشمگين نمي شويم. خوشا به حال کساني که براي ما آفريده شده اند و خوشا به حال آنها که ما براي ايشان خلق شده ايم! اين ماييم که اگر شاخه ي گيسوي يکي از ما در آسمان دنيا آويخته شود، نور آن چشم ها را خيره مي سازد. (17)
و در حديث شب معراج آمده است که پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود:
هنگامي که به آسمان رفتم و به بهشت وارد شدم، سرزمين پهناوري را مشاهده کردم که فرشتگان در آن، ساختمان هايي مي ساختند که خشت هاي آن يکي از طلا و يکي از نقره بود. گاهي هم دست از کار مي کشيدند. به آنها گفتم: چرا دست نگه مي داريد؟ گفتند: منتظريم تا مصالح ساختماني برسد. گفتم، مگر مصالح و ابزار کار شما چيست؟ گفتند: سبحان الله و الحمدالله و لا اله الا الله و الله اکبر است. هرگاه مؤمن اين اذکار را بر زبان آورد، ما مي سازيم و چون ساکت شود، دست از کار مي کشيم. (18)
هنگامي که اصحاب پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) اين حديث را شنيدند، شادمان شدند و گمان کردند که قصرهاي بسياري در بهشت دارند. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) به آنها فرمود:
« اما مبادا صاعقه و آتشي بر آنها بفرستيد و آنها را ويران کنيد! » (19)
توصيف دوزخ در روايات
شيخ صدوق در بيان روايات و احاديثي که آتش دوزخ و درد و رنج ناشي از آن را توصيف مي کند، به نقل از حضرت امام جعفر صادق (عليه السّلام) آورده است:روزي رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) نشسته بود که جبرئيل اندوهگين و رنگ پريده وارد شد. پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: جبرئيل! چه شده که تو را افسرده و محزون مي بينم؟ جبرئيل عرض کرد: اي رسول خدا! چطور غمگين و افسرده نباشم؛ حال آنکه امروز کوره هاي جهنم دميده شد. رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) فرمود: اي جبرئيل! کوره هاي جهنم ديگر چيست؟ عرض کرد: خداوند متعال آتش را فرمان بر افروختن داد، آتش شعله ور شد و هزار سال زبانه کشيد تا سرخ رنگ شد. سپس هزار سال ديگر گداخت تا سفيدرنگ شد و پس از آن هزار سال ديگر هم افروخته شد تا به رنگ سياه درآمد و اکنون سياه رنگ و تاريک است. اگر يک حلقه از زنجيرهاي جهنم که هر کدام هفتاد ذرع طول دارد، در دنيا قرار داده شود، از گرماي آن تمام دنيا ذوب مي شود و اگر قطره اي از زقوم و ضريع که شراب اهل دوزخ است، در آب دنيا بچکد، همه اهل دنيا از بوي تعفن آن هلاک شوند.
امام صادق (عليه السّلام) در ادامه فرمود:
در اين هنگام جبرئيل و پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) هر دو گريستند. خداوند فرشته اي را به نزد آن دو فرستاد و گفت: پروردگارتان شما را سلام مي رساند و مي گويد: من شما را از گناهي که مستوجب آن عذاب باشد، در امان داشتم. (20)
حضرت امام علي (عليه السّلام) از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کرده که فرمود:
آتش دنيا، يک جزء از هفتاد جزء آتش دوزخ است که هفتاد بار با آب خاموش شده است و اگر چنين نبود، هرگاه که شعله ور مي گرديد، هيچ انساني نمي توانست آن را خاموش نمايد و در قيامت که آن را مي آورند تا بر روي آتش دوزخ قرار دهند، فريادي بر مي آورد که همه فرشتگان مقرب و پيامبران الهي از صداي آن فرياد، زانو بر زمين مي زنند. (21)
اما هنگامي که انذار ( بيم دادن ) و تبشير ( نويد دادن ) را در قرآن کريم با هم مقايسه مي کنيم، در مي يابيم که در قرآن، بر انذار ببيش از تبشير تأکيد شده است؛ به گونه اي که در آيات بي شماري، وظيفه انبياي الهي را به بيم دادن و انذار محدود مي کند؛ در حالي که درباره ي بشارت دادن و تبشير، چنين تأکيدي وجود ندارد. خداوند متعال مي فرمايد: ( إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرٌ وَ لِکُلِّ قَوْمٍ هَادٍ ): (22) تو فقط بيم دهنده امت هستي که هر قومي هدايتگري دارد و ( إِنَّمَا أَنْتَ مُنْذِرُ مَنْ يَخْشَاهَا ): (23) همانا تو بيم دهنده کساني هستي که از [ وعده عذاب ] بهراسند، يا ( إِنَّمَا أَنْتَ نَذِيرٌ وَ اللَّهُ عَلَى کُلِّ شَيْءٍ وَکِيلٌ ): (24) تو فقط بيم دهنده آنان هستي و خداوند است که سود و زيان هر چيز را درست دارد و يا ( وَ مَا أَنْتَ بِمُسْمِعٍ مَنْ فِي الْقُبُورِ * إِنْ أَنْتَ إِلاَّ نَذِيرٌ ): (25) تو [ اي پيامبر ] نمي تواني کسي را که [ مرده ] در گور است، شنوا سازي. [ بيش از اين خود را به زحمت ميفکن که ] تو بيم دهنده اي بيش نيستي.
علت اين امر هم آن است که سرشت مردمان در تأثيرپذيري از اين دو روش، متفاوت است: « عده اي از مردم که بيشتر آنها را هم شامل مي شود، هرگاه که وعده هاي عذاب و کيفري را که خداوند براي کساني که ظلم و نافرماني کنند و مرتکب گناه شوند، آماده کرده و به ياد مي آورند، مي هراسند و لرزه به اندام آنها مي افتد و بدين ترتيب بر اثر هراس از کيفر الهي، راه عبادت و اطاعت خدا را در پيش مي گيرند.
گروهي ديگر، در دل خود اميد مي پرورانند و هرگاه وعده ي خداوند مبني بر نعمت هاي بي شمار و کرامت و عاقبت به خيري به مؤمناني که عمل شايسته انجام دهند، به ياد مي آورند، اميدشان افزون مي شود و به اميد رحمت و رضوان الهي در راه کسب تقوا و انجام اعمال صالح، بيش از پيش مي کوشند ». ( 26)
در سخنان پيشواي پرهيزکاران و اميرمؤمنان (عليه السّلام) در نهج البلاغه نيز اين معنا به وضوح مشاهده مي شود؛ آنجا که مي فرمايند:
- « اما اهل معصيت به بدترين منزل ها وارد مي شوند؛ در حالي که دست هايشان به گردن آويخته شده و پيشاني ها بر قدم قرار گرفته است و خداوند لباس هايي از قطران بر تن آنها مي کند و در شراره هاي آتش جاي مي دهد. در عذابي که گرماي آن طاقت فرسايت و درهاي خروج از آن به روي آنان بسته شده است. در آتشي سوزان که صداي شعله ها و شراره هاي آن گوش خراش است و کسي که ساکن آن گردد، بيرون نتواند رفت و آنکه اسيرش شود، رهايي نخواهد يافت. عذابي که مدت معين ندارد تا به سر آيد و مردماني که مرگي بر ايشان مقدر نشده تا بميرند [ و رهايي يابند ] ». (27)
- « آيا نمي بينيد که چگونه از فرو رفتن خاري کوچک به بدنتان بي تاب مي شويد و از زمين افتادني، خون مي ريزيد و از گرمايي اندک، سوز جگر مي گيريد؟ پس چگونه مي توانيد [ عذابي را تحمل کنيد ] در ميان دو صفحه آتشين و سنگ هاي گداخته و در کنار شيطان؟ آيا نمي دانيد که خازن دوزخ، هرگاه بر آتش خشم گيرد، از غضب او شعله ها درهم فرو مي روند و هرگاه که آتش را باز گيرد، شعله ها از بي تابي از لابه لاي درها بيرون مي جهند. » (28)
2- عشق به خداوند
روش دوم براي کسب تقوا بر مبناي عشق به خداوند متعال قرار دارد. خداوند مي فرمايد: ( وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَتَّخِذُ مِنْ دُونِ اللَّهِ أَنْدَاداً يُحِبُّونَهُمْ کَحُبِّ اللَّهِ وَ الَّذِينَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبّاً لِلَّهِ ): (29) گروهي از مردمان، کساني را همتاي خداوند قرار داده و آنها را دوست مي دارند، چنان که خداي را بايد دوست داشت. اما آنان که ايمان آوردند، خداوند را بيشتر ( از هر چيز ) دوست دارند.اين آيه شريف « نشان مي دهد که برخلاف گمان عده اي که مي پندارند، عشق يک حالت غريزي و شهواني است که تنها به امور مادي تعلق دارد و به خداوند سبحان مربوط نمي شود - عشق حقيقي - همان عشق به خداوند متعال است و تصور آنهايي که عشق به خداوند را همان اطاعت از اوامر و دوري از نافرماني او مي دانند، صحيح نيست و اين آيه شريف، دليلي بر رد تصور آنهاست؛ زيرا عبارت: ( أَشَدُّ حُبَّاً لِلهِ ): ( به خداوند عشق مي ورزند، نشانه ي آن است که عشق به خداوند، شدت و ضعف دارد و مؤمنان، بيشتر از کساني که در عشق به خداوند، ديگران را هم شريک کرده اند به خدا عشق مي ورزند. پس اگر معناي عشق ورزيدن، همان اطاعت از دستورات خداوند باشد، معناي آيه اين خواهد بود که: مؤمنان بيش تر مطيع خداوند هستند؛ در حالي که در اين جا تفضيل و تفاوت قائل شدن معنا ندارد؛ زيرا خداوند متعال، پيروي و اطاعت از ديگران را نمي پذيرد. پس در اينجا معناي حقيقي عشق مورد نظر است.
براي دليل ديگر اين مدعا در آيه شريف ديگري آمده است:
( قُلْ إِنْ کَانَ آبَاؤُکُمْ وَ أَبْنَاؤُکُمْ وَ إِخْوَانُکُمْ وَ أَزْوَاجُکُمْ وَ عَشِيرَتُکُمْ وَ أَمْوَالٌ اقْتَرَفْتُمُوهَا وَ تِجَارَةٌ تَخْشَوْنَ کَسَادَهَا وَ مَسَاکِنُ تَرْضَوْنَهَا أَحَبَّ إِلَيْکُمْ مِنَ اللَّهِ وَ رَسُولِهِ وَ جِهَادٍ فِي سَبِيلِهِ ): (30) [ اي پيامبر! به آنان ] بگو: اگر چنين است که پدران، فرزندان، برادران، همسران و خاندان شما و ثروتي که انباشته کرده ايد و کسب و تجارتي که مي ترسيد مبادا از رونق بيفتد! و منازلي که به آن دل خوش کرده ايد، اينها برايتان از خداوند و پيامبر خدا و جهاد در راه او دوست داشتني تر است [ پس منتظر عذاب الهي باشيد ].
و واضح است که عشق به خداوند متعال و رسول خدا و عشق به پدران و فرزندان و اموال همگي از يک مقوله است؛ زيرا در عبارت: ( اَحَبَّ إِلَيکُم ): ( براي شما دوست داشتني تر است، صيغه تفضيل ( أحبّ ) ايجاب مي کند که مفضل و مفضل عليه در اصل معنا با هم اشتراک داشته و در شدت و ضعف آن با هم متفاوت باشند ». (31)
منشأ اين عشق به خداوند، شناخت خدا و اسماء و صفات باري تعالي است. هم او که خويش را با برترين اسماء ناميده و خود را با زيباترين صفات معرفي کرده است: ( وَ لِلَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى فَادْعُوهُ بِهَا ) (32) خداوند را نام هاي پسنديده و زيباست، پس بدان نام ها، او را بخوانيد و ( اللَّهُ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ لَهُ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى ): (33) خدايي که هيچ پروردگاري جز او نيست و نام ها زيبا و نيکو دارد.
« و از ويژگي هاي ذاتي انسان آن است که به هر چيز زيبا گرايش پيدا مي کند، چه رسد به زيبايي مطلق. خداوند متعال مي فرمايد:
( ذلِکُمُ اللَّهُ رَبُّکُمْ لاَ إِلهَ إِلاَّ هُوَ خَالِقُ کُلِّ شَيْءٍ فَاعْبُدُوهُ ): (34) اوست خداوندي که پروردگار شماست و خدايي جز او نيست و آفريننده همه چيز اوست، پس او را بپرستيد و ( الَّذِي أَحْسَنَ کُلَّ شَيْءٍ خَلَقَهُ ): (35) [ خدايي ] که همه چيز را نيکو آفريد.
بدين ترتيب نظام آفرينش بر مدار حسن و زيبايي مي گردد و آن دو [ خلقت و نيکويي ] پيوسته با هم هستند. از طرفي خداوند متعال در آيات بسياري بيان فرموده که هر چه آفريده است، نشاني از وجود او دارد: ( إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ ): (36) به راستي در آفرينش آسمان ها و زمين و تفاوت شب و روز، براي خردمندان، بس نشانه ها وجود دارد.
بنابراين هيچ چيزي در جهان آفرينش نيست، جز آنکه نشان از وجود او دارد و شمه اي از جلال و جمال او را بازگو مي کند.
همه اشياء و موجودات، از آن جهت که نيکو آفريده شده اند، از جمال بي پايان او نشان دارند و زبان به ثنا و ستايش حسن بي مانند او گشوده اند و از آن جهت که نقص و نياز بسيار دارند، نشانه غنا و بي نيازي مطلق اويند و ساحت قدس و کبريايي او را تسبيح و تقديس مي کنند چنان که خود مي فرمايد: ( وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ يُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ ): (37) هيچ چيز [ در عالم خلقت ] نيست، جز آنکه زبان به ستايش و تسبيح او گشوده است.
آنان که دل در گرو محبت حق دارند، از راهي که خداوند به ايشان نشان داده و بدان هدايتشان فرموده به اشياء مي نگرند. بدين ترتيب که همه ي آنها را آيات خداوندي و نشانه هاي صفات جمال و جلال او مي بينند. آنها براي اشياء، وجود، استقلال و اصالتي قائل نيستند و تنها آينه هايي هستند که با حسن خود، تجلي حسن بي پايان او، افقر و حاجت خود، نشانه غنا و بي نيازي مطلق او و با ذلت و حقارت خويش، نشانه عزت و کبرياي بي مانند اويند.
کسي که با چنين بينشي در هستي نظر کند، ناگزير به آستان عزت و جبروت گرايش پيدا مي کند و دلش از محبت و عشق خداوند لبريز مي گردد؛ آن چنان که همه چيز از جمله خويشتن خويش را از ياد مي برد و دل او به « قلب سليم » تبديل مي شود؛ قلبي که در آن جز خداي عز و جل چيزي نيست: ( يَوْمَ لاَ يَنْفَعُ مَالٌ وَ لاَ بَنُونَ * إِلاَّ مَنْ أَتَى اللَّهَ بِقَلْبٍ سَلِيمٍ ): (38) [ قيامت ] روزي است که در آن، مال و فرزندان [ و خاندان انسان و هيچ چيز ديگر ] برايش سودي ندارد. مگر کسي که قلب سليم و دل پاک به پيشگاه خدا آورد ». (39)
در کتاب اصول کافي به نقل از سفيان بن عينيه آمده است که از آن حضرت درباره ي معناي آيه شريف: ( إلّا مَن أَتَي اللهَ بِقَلبٍ سَليمٍ ) سؤال کردم. فرمود: قلب سليم دلي است که خداي خويش را ديدار مي کند؛ در حالي که در آن، جز خداوند چيزي نيست. (40)
بنابراين هر چه معرفت انسان افزايش يابد، ايمانش افزون مي شود و هر چه ايمانش زيادتر شود، گرايش نفس او به خداي تعالي فزوني يابد و رشته ي عشق او محکم تر گردد « و اين عشق همچنان رو به افزايش است، تا آنجا که رشته ي پيوند خويش را از همه چيز گسسته و به او مي پيوندد. جز پروردگار، به چيزي عشق نمي ورزد و دلش جز به ياد او و براي او نمي تپد. چنين بنده اي، هر آنچه را که بدان دست يابد و هر چه را که اثري از حسن بي اندازه او مي شمارد، که حسن و جمال و جلال و عظمت، جملگي از آن اوست و هر چه که ديگران دارند نيز از اوست؛ چرا که آنها آيه و نشانه اي بيش نيستند و نشانه، از خود چيزي ندارد و تنها اوصاف صاحب خود را بيان مي کند.
چنين بنده اي که سلطان عشق بر دلش غالب گشته، بدين سبب به اشياء مي نگرد که آنها را آيتي از آيات پروردگار مي بيند. پس رشته ي عشق او از همه چيز، جز پروردگار جدا مي شود و جز خداوند و جز براي خداوند، چيزي را دوست نمي دارد.
در اين حالت است که آگاهي و ادراک او دگرگون مي شود؛ چنان که هر چه را مي نگرد، خداي تعالي را پيش و پس از آن مي بيند، پس در نزد او هيچ چيز امکان استقلال نخواهد داشت. بدين ترتيب او به علم و ادراکي دست مي يابد که ديگر مردم فاقد آن هستند؛ زيرا آنان همه چيز را از پس پرده استقلال مي بينند؛ اما بينش او اين چنين نيست. پس علم و آگاهي او با علم ديگران تفاوت دارد. همچنين در مقام عمل، از آنجا که او به چيزي جز خداوند عشق نمي ورزد، چيزي جز رضاي خدا را نيز نمي طلبد. او جز براي خدا و در راه رضاي خدا، نه به چيزي اميد دارد و نه از چيزي مي هراسد، نه چيزي را بر مي گزيند و نه چيزي را رها مي کند. نه از چيزي نااميد مي شود و نه از چيزي به وحشت مي افتد و سرانجام، جز براي خدا نه به چيزي راضي مي شود و نه بر چيزي خشم مي گيرد. اهداف او با اهدافي که ديگر مردمان دارند تفاوت پيدا مي کنند؛ زيرا تا کنون او هر کاري را به دليل اينکه يک فضيلت انساني است، انجام مي داد و کار يا رفتاري را که رذيلت محسوب مي شد، ترک مي نمود؛ اما اکنون او تنها رضاي پروردگار خويش را مي طلبد و انجام فضيلت يا ترک رذيلت برايش هدف نيست. براي او مهم نيست که کسي اعمال او را ستايش کند يا نکند و زبان به مدح او بگشايد يا نگشايد. حتي او توجهي به دنيا و آخرت يا بهشت و دوزخ نيز ندارد، بلکه تنها دغدغه او، پروردگار است. تنها ره توشه او بندگي خدا و تنها راهنمايش عشق به خداست ». (41)
پيروي از پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)
همه آنچه که بيان شد، راه هايي است براي بنده سالک، تا به مرحله اي برسد که به خداوند متعال عشق بورزد. اکنون بايد دانست که چگونه ممکن است انسان به درجه اي برسد که خداوند او را دوست بدارد و مصداق آيه شريف: ( فَسَوْفَ يَأْتِي اللَّهُ بِقَوْمٍ يُحِبُّهُمْ وَ يُحِبُّونَهُ أَذِلَّةٍ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ أَعِزَّةٍ عَلَى الْکَافِرِينَ ): (42) [ اگر شما از دين خود منحرف شويد ] خداوند گروهي را به جاي شما مي آورد که آنان را دوست مي دارد و آنان نيز خداوند را دوست دارند و مؤمنان را مايه آسايش و کافران را موجب سختي و دشواري است، قرار گيرد؛ چرا که عاشق به سوي معشوق تمايل دارد، تا او را بيابد و نقص و کاستي خود را در کنار معشوق برطرف سازد. پس چه بشارت و مژده اي براي عاشق بالاتر از اينکه بفهمد معشوق نيز او را دوست دارد؟ در چنين حالتي است که عشق به فرجام مي رسد و از سوي معشوق بازتاب مي يابد؛ براي مثال، انسان غذا و طعام را دوست دارد و به آن تمايل نشان مي دهد، تا آن را بيابد و نقص و کاستي را که در اثر گرسنگي در خود مشاهده مي کند، برطرف سازد. همچنين به ديدار دوست و رفيق خود علاقه مند است، تا تنهايي خود را بدين وسيله به انس و الفت تبديل کند. تمامي گرايش ها و تمايل هاي انسان و داستان هاي عاشقان و دلدادگان با وجود تفاوت هاي موجود، همه گواه اين مدعاست.قرآن کريم، پرسش ما را اين گونه پاسخ داده است: ( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ): (43) [ اي پيامبر ] بگو: اگر عشق خدا را در دل داريد، از من پيروي کنيد، تا خداوند نيز شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشايد.
اين آيه نشان مي دهد راه رسيدن عاشق به هدف خويش، پيروي از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ زيرا لازمه ي عشق ورزيدن حقيقي به هر کس، آن است که به هر آنچه در ارتباط با اوست عشق بورزيم و « در برابر هر چه که نزد معشوق است، خاضع و تابع باشيم و خداوند سبحان، تنها مرجعي است که تمامي اشياء در همه ابعاد وجود خود بر ذات او اتکا دارند و ابزار رسيدن به او را مي جويند و هر چيز کوچک و بزرگي به سوي او باز مي گردد.
پس ضرورت دارد که عشق به خداوند، با پذيرش آيين توحيد همراه شود و انسان تا آنجا که در توان و قدرت ادراک و احساس اوست، راه اسلام را برگزيند: ( إِنَّ الدِّينَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلاَمُ ): (44) در نزد خداوند [ يک دين بيش تر وجود ندارد و آن ] دين اسلام است.
اين همان آييني است که فرستادگان خداوند براي دعوت به آن آمده اند و پيامبران الهي براي تبليغ آن برانگيخته شده اند؛ به ويژه اسلامي که با اخلاص همراه است. اخلاصي که بالاترين مرحله ي خلوص نيت است و اين ديني است که خداوند همه ي آيين ها و دين ها را بدان خاتمه داده است و پيامبران الهي نيز پس از آورنده اين دين، خاتمه يافته اند و اين، از جمله حقايقي است که هر کس سخن خدا را بداند، در آن ترديد نمي کند.
پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) خود نيز در معرفي راهي که از سوي خداوند مأمور پيمودن آن هستند، آن را راه توحيد و روش اخلاص دانسته اند؛ چنان که خداوند متعال مي فرمايد:
( قُلْ هذِهِ سَبِيلِي أَدْعُو إِلَى اللَّهِ عَلَى بَصِيرَةٍ أَنَا وَ مَنِ اتَّبَعَنِي وَ سُبْحَانَ اللَّهِ وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشْرِکِينَ ): (45): [ اي پيامبر ] بگو: اين است راه و روش من و پيروانم که بر اساس بينش و آگاهي به سوي خدا دعوت مي کنيم، خداوندي که پاک و منزه است و من از گروه مشرکان نيستم.
اين آيه نشان مي دهد که روش پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) دعوت به سوي خداوند بر مبناي آگاهي و بينش و اخلاص و شريک قائل نشدن براي خداوند است. بنابراين دعوت به راه خدا و اخلاص، از صفات و ويژگي هاي اساسي پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) است و در کساني که از ايشان پيروي مي کنند نيز وجود دارد.
در ادامه خداوند متعال بيان فرموده که آيين و شريعت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)، مصداق و نماد اصلي اين راه - يعني طريق توحيد و اخلاص و دوري از شرک - مي باشد و تصريح کرده است: ( ثُمَّ جَعَلْنَاکَ عَلَى شَرِيعَةٍ مِنَ الْأَمْرِ فَاتَّبِعْهَا ): (46) سپس تو را بر آييني مطابق با فرمان خود قرار داديم، پس از آن پيروي کن. و سپس بيان کرده است که اين راه، همانا راه اسلام و تسليم شدن محض در برابر خداوند متعال است. آنجا که مي فرمايد: ( فَإِنْ حَاجُّوکَ فَقُلْ أَسْلَمْتُ وَجْهِيَ لِلَّهِ وَ مَنِ اتَّبَعَنِ ): (47) اگر با تو مناقشه و جدل کردند، بگو من و پيروانم روي به سوي خدا کرديم و تسليم او گرديديم و سرانجام اين راه را به ذات خود نسبت داده و آن را صراط مستقيم معرفي کرده است: ( وَ أَنَّ هذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيماً فَاتَّبِعُوهُ ): (48) اين است صراط مستقيم و راه راست من، من پس از آن پيروي کنيد.
بدين ترتيب مشخص مي شود که اسلام يعني آيين پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) که مجموعه اي از معارف اعتقادي، اخلاقي، علمي و نيز سيره شخص ايشان را شامل مي شود، همان راه اخلاص براي خداوند است که بر مبناي عشق به خدا شکل گرفته است. پس اسلام دين اخلاص و دين عشق است.
نتيجه آنکه مفهوم آيه شريف ( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللَّهُ ) آن است که اگر مي خواهيد بر مبناي عشق حقيقي، ايمان و عمل، خود را براي خدا خالص کنيد، از اين آيين مبتني بر عشق که انسان را به اخلاص و اسلام حقيقي مي رساند پيروي کنيد و اين، همان صراط مستقيم است که سالک را به لقاي خداوند مي رساند. اگر در پيمودن اين مسير، با شرايط گفته شده از من پيروي نماييد، خداوند نيز شما را دوست خواهد داشت و اين بزرگ ترين بشارت براي عاشق است. در چنين حالتي، به آنچه که مي خواهيد، دست مي يابيد و اين هدف اصلي عشق عاشق است ». (49)
تاکنون دريافتيم که تقواي الهي، گاهي بر اثر ترس از عذاب پيش مي آيد که انسان را به ترک اعمال ناشايست و بي رغبتي به دنيا براي رستگاري در آخرت سوق مي دهد؛ زيرا از شرايط زهد، دوري از محرمات و آنچه در حکم محرمات است؛ يعني ترک واجبات مي باشد.
راه ديگر کسب تقوا، اميد رسيدن به پاداش است که انسان را به انجام عبادت و عمل صالح در دنيا ترغيب مي کند، تا در آخرت به بهشت و نعمت هاي آن دست يابد؛ زيرا شرط عبادت آن است که واجبات و آنچه در حکم واجبات است - يعني ترک محرمات - به جا آورده شود. هر دو روش پيش گفته، در واقع اخلاص براي « دين » است، نه اخلاص براي پروردگار دين. اما راه سوم که راه عشق به خداوند است، وابستگي به غير خدا، اعم از معبودها و مطلوب هاي ديگر، مانند بت يا اهداف دنيوي را از دل مي زدايد و حتي هدف هاي اخروي، مانند دستيابي به بهشت يا رهايي از آتش را نيز از دل انسان بيرون مي راند و اين « عشق » است که دل را فقط به پروردگار و به آن چه مربوط به پروردگار است، مانند دين و پيامبران و اولياي الهي، متصل مي کند؛ زيرا از نشانه هاي عشق به معشوق، دوست داشتن آثار و اطرافيان اوست.
اينها علماي الهي اند که « خداوند را عبادت مي کنند؛ اما نه از ترس عذاب و نه به اميد پاداش، بلکه از اين رو که او را شايسته پرستش مي دانند. اسماي حسني و صفات عاليه او را شناخته اند و دريافته اند که پروردگار آنها، کسي است که جان و روح و اراده و خواسته ي آنها از آن اوست. تنها اوست که تدبير امور را در دست دارد و اينها بندگاني بيش نيستند و بنده وظيفه اي ندارد، جز آنکه پروردگار خويش را پرستش کند و اراده و رضاي او را بر خواست و اراده خويش مقدم دارد. آنها خداوند را عبادت مي کنند و هدفشان از انجام کار خير و ترک گناه چيزي جز رضاي پروردگار نيست. آنها به کيفري که موجب هراسشان گردد و پاداشي که تشويقشان کند، توجهي ندارند، هر چند هراس از عذاب و اميد به رحمتش در آنها وجود دارد.
قرآن کريم در بيان روش هاي کسب تقوا مي فرمايد:
( وَ فِي الْآخِرَةِ عَذَابٌ شَدِيدٌ وَ مَغْفِرَةٌ مِنَ اللَّهِ وَ رِضْوَانٌ وَ مَا الْحَيَاةُ الدُّنْيَا إِلاَّ مَتَاعُ الْغُرُورِ ): (50) در آخرت، هم عذاب سخت و هم رحمت و مغفرت خداوند وجود دارد و زندگي دنيا، متاعي فريب کار و پر نيرنگ بيش نيست.
اين آيه بيانگر آن است که ماهيت واقعي دنيا، فريبندگي است؛ همچون سرابي در صحرا که انسان تشنه آن را آب مي پندارد؛ اما وقتي بدان مي رسد، هيچ نمي يابد. پس انسان نبايد دنيا را هدف نهايي اعمال و کارهاي خويش قرار دهد و بداند که در پس اين دنيا، جهاني ديگر است و در آنجاست که او به نتيجه و عاقبت کار خويش مي رسد. يا عذابي سخت در برابر اعمال زشت که بايد از آن بهراسد و يا رحمت و مغفرت الهي در قبال اعمال شايسته که بايد بدان اميد داشته باشد و رضا و خشنودي خداوند را بر خشنودي خويش مقدم دارد ». (51)
اين گونه است که قرآن کريم بيان فرموده که برخي از پرهيزکاران براي رسيدن به ثواب و پاداش آخرت در دنيا زهد پيشه مي کنند:
( وَ مَا أُوتِيتُمْ مِنْ شَيْءٍ فَمَتَاعُ الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَ زِينَتُهَا وَ مَا عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ وَ أَبْقَى أَ فَلاَ تَعْقِلُونَ ): (52) آنچه که به شما داده شده، متاع و زيور زندگي دنياست، اما آنچه که در نزد خداست، برتر و پايدارتر است. آيا نمي انديشيد؟
اما درباره ي عده ديگر مي فرمايد: آنان خود خدا را مي خواهند، نه آنچه را که در نزد خداوند است: ( وَ اللَّهُ خَيْرٌ وَ أَبْقَى ): (53) و خداوند برتر و پايدارتر است.
روايات و احاديث گفته شده در اين باره نيز بسيار است:
حضرت امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
- « عبادت کنندگان سه گروه اند: يکي آنها که خداوند را از ترس [ عذاب ] عبادت مي کنند که اين عبادت بندگان و بزرگان است. گروه ديگر خداوند را به اميد رسيدن به پاداش عبادت مي کنند که اين عبادت مزدوران است. گروه سوم خداوند را به دليل عشق به او عبادت مي کنند که اين عبادت آزادگان است و برترين نوع عبادت است ». (54)
حضرت امام صادق (عليه السّلام) مي فرمايد:
- « مردمان، خداوند عزوجل را به سه روش عبادت مي کنند: برخي او را به اميد پاداش عبادت مي کنند که اين عبادت آزمندان و از روي حرص و طمع است. برخي ديگر او را از ترس آتش عبادت مي کنند که اين عبادت بردگان و از روي هراس و ترس است. اما گروهي ديگر خداوند عزوجل را براي عشق به او عبادت مي کنند که اين است، عبادت آزادگان و موجب امان مي شود؛ چرا که خداوند متعال مي فرمايد: ( وَ هُمْ مِنْ فَزَعٍ يَوْمَئِذٍ آمِنُونَ ): (55) آنها در آن روز [ قيامت ] از بيم و هراس در امان خواهند بود و در جاي ديگر مي فرمايد: ( قُلْ إِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللَّهَ فَاتَّبِعُونِي يُحْبِبْکُمُ اللَّهُ وَ يَغْفِرْ لَکُمْ ذُنُوبَکُمْ ): (56) [ اي پيامبر ] بگو: اگر عشق خدا در دل داريد، از من پيروي کنيد، تا خداوند نيز شما را دوست بدارد و گناهان شما را ببخشايد.
پس هر کس به خداوند متعال عشق ورزد، خداوند نيز او را دوست مي دارد و هر که خدا او را دوست بدارد، از امان يافتگان خواهد بود » (57).
و در برخي روايت ها در ادامه حديث آمده است:
« و اين است مقام و منزلت پوشيده اي که جز پاکان، کسي آن را درک نخواهد کرد ». (58)
حضرت امام سجاد (عليه السّلام) مي فرمايد:
- « من دوست ندارم خداوند را فقط با هدف رسيدن به پاداش عبادت کنم و مانند بنده آزمند و حريص باشم که اگر طمعي يابد، کاري انجام دهد و در غير اين صورت دست نگه دارد و دوست ندارم که فقط خدا را به خاطر ترس از کيفر و عذاب پرستش کنم، همچون بنده نابکاري که اگر نترسد، کاري نمي کند.
پرسيدند: پس براي چه عبادت مي کني؟ حضرت فرمود: چون خداوند شايسته پرستش است، به دليل نعمت ها و خوبي هايي که در حق من به جا آورده است ». (59)
در روايت ديگري از اميرالمؤمنين (عليه السّلام) به جاي واژه « حُبّاً » ( از روي عشق ) واژه « شکراً » ( به خاطر سپاسگزاري ) آمده است:
- « گروهي خداوند را به اميد پاداش مي پرستند که اين، عبادت تاجران است. گروه ديگر، او را به دليل هراس از عذاب عبادت مي کنند که اين، عبادت بردگان است. اما گروهي خداوند را به خاطر شکر و سپاسگزاري عبادت مي کنند که اين عبادت آزادگان است ». (60)
علت آنکه حضرت يکبار عبادت شاکران و ديگر بار عبادت عاشقان خدا را عبادت آزادگان ناميده، آن است که « هدف هر دو آنها يکي است. شکر عبارت است از قرار دادن نعمت ها در جايگاه مخصوص آن و شکر در عبادت آن است که عبادت را فقط مخصوص خداوند بدانيم؛ زيرا اوست که شايسته پرستش است. انسان شکرگزار خداوند را تنها به دليل اين که خداوندي از آن اوست عبادت مي کند؛ يعني تمام صفات جلال و جمال را در ذات حق مي يابد که او جميل بالذات و محبوب بالذات است و عشق چيزي نيست، جز علاقه و گرايش به سوي زيبايي و جمال. پس وقتي او را معبود مي ناميم، به دليل آن است که او جميل و محبوب است و نيز به دليل آنکه او نعمت دهنده است و شکر نعمت هاي او با عبادت ممکن مي شود. بدين ترتيب همه ي اين تعابير يک مفهوم دارند. » (61)
به عبارت ديگر، « شکرگزاران کساني هستند که ويژگي شکر، به طور مطلق در وجودشان جاي گرفته است و هيچ نعمتي را بدون شکر استفاده نمي کنند؛ به گونه اي که در گفتار و رفتار، چنان از نعمت ها بهره مي گيرند که نشان دهد همه ي نعمت ها از جانب پروردگار بخشنده است. به هيچ نعمتي رو نمي آورند؛ مگر آنکه در زمان استفاده و قبل و بعد از آن، در حال ذکر و ياد پروردگار هستند و آن را تنها متعلق به پروردگار مي دانند و براي خود هيچ مالکيتي قائل نيستند. بدين ترتيب ياد پروردگار آنان را از توجه به چيزهاي ديگر، باز مي دارد؛ مگر آنکه در آن حال هم به ياد خدا باشند؛ زيرا خداوند در سينه ي هيچ انسان دو قلب قرار نداده است. بنابراين اگر بخواهيم معناي واقعي شکر را بيان کنيم، بايد گفت شکرگزاران همان مخلصان هستند ». (62)
ترديدي نيست که اخلاص حقيقي معنا نمي يابد؛ مگر آنکه دل انسان از هر چه غير خداست جدا گردد و رسيدن به اين درجه، تنها از طريق عشق به خدا امکان پذير است که موجب تطهير قلب از غير خدا مي گردد. امام صادق (عليه السّلام) در تفسير آيه شريف: ( وَ سَقَاهُمْ رَبُّهُمْ شَرَاباً طَهُوراً ) (63)؛ پروردگارشان آنان را شرابي پاک و طاهر نوشانيد، مي فرمايد:
« آن شرابي است که وجود آنان را از هر چيز غير خدا پاک مي گرداند ». (64)
علامه طباطبايي مي فرمايد:
اينها مقربان درگاه خدا هستند که با رسيدن به قرب الهي رستگار شده اند و هيچ چيز محسوس و غير محسوس نفس و وسوسه شيطاني، نمي تواند ميان آنان و پروردگار فاصله افکند. هر چيز که در برابر ديدگان آنان جلوه گر مي شود حجاب و پرده غفلت نيست، بلکه آيه و نشانه اي است که پرده از جمال حق تعالي بر مي دارد. پروردگار، علم اليقين را به آنان عنايت فرموده و با رفع حجاب از ديدگان آنان حقايق رباني پوشيده اي را که از چشم نابيناي مادي پنهان است، به آنان نشان داده است؛ چنان که در قرآن کريم مي فرمايد:
( کَلاَّ إِنَّ کِتَابَ الْأَبْرَارِ لَفِي عِلِّيِّينَ * وَ مَا أَدْرَاکَ مَا عِلِّيُّونَ * کِتَابٌ مَرْقُومٌ * يَشْهَدُهُ الْمُقَرَّبُونَ ): (65) به درستي که نامه اعمال نيکان در اعلاي عليين است. و تو چه مي داني که عليين چيست. نامه اي است نوشته شده. که مقربان درگاه الهي آن را مشاهده مي کنند و در جاي ديگر مي فرمايد: ( کَلاَّ لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْيَقِينِ * لَتَرَوُنَّ الْجَحِيمَ ): (66) هرگز! اگر به علم يقين برسيد، يقيناً جهنم را عيان خواهيد ديد.
پينوشتها:
1- بقره (2): 213.
2- نساء (4): 165.
3- انعام (6): 48.
4- بقره (2): 119.
5- سبأ (34): 28.
6- المفردات في غريب القرآن، ماده « بشر » و « نذر ».
7- سجده (32): 16.
8- سجده (32): 19-20.
9- سجده (32): 19-20.
10- توبه (9): 111.
11- آل عمران (3): 4.
12- نهج البلاغه، خطبه 28.
13- همان، خطبه 83.
14- همان، خطبه 157.
15- ابراهيم (4): 7.
16- رحمن (55): 29.
17- تفسير قمي، ج2، ص 82.
18- بحارالانوار، ج18، ص 292.
19 - امالي صدوق، ص 704.
20- فيض کاشاني، علم اليقين في اصول دين، ج2، ص 1032، انتشارات بيدار.
21- سنن ترمذي، ج4، ص 709 و علم اليقين، ج2، ص 1034.
22- رعد (13): 7.
23- نازعات (79): 45.
24- هود (11): 12.
25- فاطر (35): 22-23.
26- الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص 158.
27- نهج البلاغه، خطبه 109.
28- همان، خطبه 183.
29 - بقره (2): 165.
30- توبه (9): 24.
31- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 406.
32- اعراف (7): 180.
33- طه (20): 8.
34- انعام (6): 102.
35- سجده (32): 7.
36- آل عمران (3): 190.
37- اسراء (17): 44.
38- شعرا (26): 88-89.
39- الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص 159.
40- همان، ج15، ص 292.
41- همان، ج1، ص 374.
42- مائده (5): 54.
43- آل عمران (3): 31.
44- همان: 19.
45- يوسف (12): 108.
46- جاثيه (45): 18.
47- آل عمران (3): 20.
48- انعام (6): 153.
49- الميزان في تفسير القرآن، ج3، ص 158 ( با اندکي تصرف ).
50- حديد (57): 20.
51- الميزان في تفسير القرآن، ج11، ص 158.
52- قصص (28): 60.
53- طه (20): 73.
54- الاصول من الکافي، کتاب ايمان و کفر، ج2، ص 84، باب عبادت.
55-نمل (27): 89.
56- آل عمران (3): 31.
57- جوادي آملي، تسنيم، تفسير قرآن کريم، ج1، ص 451، مؤسسه اعلمي، بيروت.
58- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 38.
59- تسنيم، تفسير قرآن کريم، ج1، ص 451.
60- نهج البلاغه، حکمت شماره 237.
61- الميزان في تفسير القرآن، ج1، ص 38.
62- همان، ج8، ص 33.
63- انسان (76): 21.
64- فيض کاشاني، تفسير صافي، ج5، ص 265.
65- مطففين (83): 18-21.
66- تکاثر (102): 5-6.
حيدري، سيد کمال؛ (1392)، تقوا در قرآن ( پژوهشي درباره آثار فردي و اجتماعي )، تهران: نشرسخن، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}